قند و عسل

زردی

قربونه پسرم برم الهی توی 27 روزگیش مجبور شدیم عزیزم را ببریم بیمارستان بستریش کنیم از بعد از ظهر 5 شنبه که رفتیم جمعه عصرم برگشتیم شکلات مامان اصلا جا نگرغت تو دستگاه با یه دختره میرفتن تو اتاق اون تا فرداش با کاردک جمعش می کردن وروجک ما 5 دقیقه می موند گریه می کرد برش می گردوندن اولش بزور التماس کردم گذاشتن برم تو اما دیگه نذاشتن برم باهاش ازم میگرفتنش تمام شب پشت در گریه می کردم یه پرستاره باهام دعوا کرد که چرا پشت در ایستادی منم با بابایی رفتیم تو اتاق شیر دهی شب یهو نگهبان اومد محمد را بلند کرد برد بیچاره 3 شب رفت تو ماشین خوابید فردا صبح فهمیدیم یکی رفته بود راپرتش داده بود زردی شکلات روی 13 بود فردا رسید روی 8 که اوردیمش خونه ...
29 خرداد 1390

مامان

به دلیل یه سری مسایل امنیتی مجبور شدم این وبلاگو بسازم و بقیه خاطرات شکلات را اینجا بنویسم ...
10 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند و عسل می باشد